loading...
سرگرمی من
ای بازدید : 8 سه شنبه 08 مرداد 1392 نظرات (0)

 مردی در جستجوی فرزانگی،تصمیم گرفت به فراز کوه ها برود،چون به او

گفته بودند هر دو سال یکبار،خداوند در آن جا ظاهر می شود.

در سال اوّل،هر خوردنی ای که درآن سرزمین یافت می شد،خورد.سرانجام ذخیره

غذائی آن مکان تمام شد و مجبور گردید به شهر باز گردد.

 مرد شکوِه و شکایت داشت که:خداوند عادل نیست!نمی دانست من یک سال تمام   

برای شنیدنِ ندایش صبر کردم؟من گرسنه بودم ومجبور شدم به شهر بازگردم.

در آن لحظه فرشته ای ظاهر شد و گفت:خداوند بسیار مایل بود با تو صحبت کند.

یکسال تمام تورا تغذیه کرد.امیدواربود بعد ازآن خودت غذای خودت را تولید کنی.

امّا تو چه کاشتی؟اگر یک مرد نتواند در مکانِ زندگی اش برویاند،آماده سخن گفتن

با خداوند نیست.

کی می دونه تواین دل چه رویاهایی که نمرده 

دلم گرفته ازاین حکمی که به زندگیم خورده

اه ازاین رسم زندگی

چرا کسی به بهار دل من لبخند نزد

چرا سرنوشت زمستان را با دلم اشنا کرد

دراین کوچه دل افتاب یادی ازما نمی کند

دلم شکست ازاین ورقی که زندگی برایم زد

.ساعت با تیک تیک مرا زنده نمی کنید

این دل مرد تومسیر خود راطی می کنید

وتنها نگاه من می ماند  که برروی عقربه ها خشکیده

دانلودها

سرگرمی

میهن دانلود

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 26